آثار ادبی مهشید مردمی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهشید_مردمی مهشید مردمی دست نوشته ایران» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اعلیحضرت عشق

عشق...

شور  بی بدیل ؛ انعکاس انفاس آسمانی بر مخلوق ،  یادمان  یار  در یاخته ها ؛ این ودیعه ی بی نقصان  " ودود" ؛  

او همان همای نشسته بر اریکه ی جانها ، 

اعلیحضرت عشق ،  بارعام   داده است.

این شورآفرین بی منت، پیغامبربی آیین؛ پیشوای بی پیرایه، چونان آفتاب؛عالمگیروجهان تاب ، سایه ی سودازدگی بر همه ی سرها وسامان ها  گسترانیده است. این است سلطنت صادقانه ی حضرت عشق!

ای بزرگ؛  ای برترین آیت پروردگار! متعلقان و مصاحبان  تو صف بسته اند به دستیاری و دلالت:

مشتاقی ومهجوری !

 خنده وخلوت و خاطره

 شور وشعف وشعر ؛

بوسه و دیداروکنار؛

اشک وآیینه وآب

راستی و رنج 

رسوایی و رهایی و راز

 فراق و مستی

تاب وتب و تنهایی

همه درکارندو برطریق اطاعت !

ای پادشاه هفت اقلیم جان، 

والی عشق ،

در بیعت  توییم ،

دررکاب تو

تو خود ، پرچم  پاکبازی وپندار ، بیرق  بقایی.

قابی برای صیانت از نقش نگار!

تو همه ای.

 بامدادآفرینش ، صبح ازل، مطلع وجود، تو ابتدای اول، 

انتهای آخری!

درجغرافیای جانها  خوش فرمان ده !

سرحدّات جنون دربیعت بی شبهه ی توأند.

تاج بگذارو بند از پای عاشقان بگسل!

دولتت پاینده!

تا تو حکم میکنی جهان برسَبیل وصل و وحدت و وارستگی ست .

اعلیحضرت عشق...!


#مهشیدمردمی

#اعلیحضرت عشق

  • مهشید مردمی
  • ۰
  • ۰

ایرانِ من ؛ زیبای من ؛ 

مام وطن ؛ مهرآوه ی آریایی نَسَب،

ای   شکوهمندِ شوریده جان ؛

پیراهنت یکسره پرگل

دامنت ؛ رنگین کمان رنگ،

 در پیچ وتاب؛ قشنگ .

خرمن گیسوانت  درتنگنایِ آغوشِ باد ،

ای  خوش صورت ِدیو ودلبر  کُش !

ای  رشیدِ رَشک برانگیز ؛

ای آرمان شهرِ بی آرام  ؛

 تاریخ ؛ تا ابدیت ،

شرمسار تلخ کامی توست !

ای نجیبِ افتاده ازنفس؛

پای  دربندِ دست درزنجیر !  

ای بیگانه ویار ، جدایت ؛ شکسته دل! 

 ای صبور صمیمی !

اینک ؛ این تویی ، رنجیده خاطر  ؛پاره پاره تن ؛ زخم اندر خمِ  زخم !

هرکه از ظنّ خود  تیشه  بر ریشه ات زده ‌و پیمانه  پرکرده از آسمان وزمینِ

مظلومیّتت ؛

هرکس ات ؛ سهم  برداشته ؛  از ماحَصَلِ  "عاشقانه های خدا وخاک وفرهیخته مردمان قرن ها و اعصار دور" !

ای  سوخته دل، ریخته پر ، ای سوارِ  سرفراز ،  کج شده کلاه ، افتاده ازاسبِ نیفتاده از اصل ؛ 

دورباد از ضریح نام تو زنگار ! 

زنهار زنهار !

 بریده باد سرپنجه های درّندگان و دد منشان از ؛ بالابلند رعنای قامتت.

کورباد دیده ی دست اندازان به دشت ودَمَن ودریایت . تیرشان درچشم ؛ گریبان گیر ورسوا گرشان ؛ ناپاکی  نگاهشان.

 هرگزت مباد بغض درگلو ای شاه مُلکِ مُهنّای  مصمّم !

ایرانِ من ؛ کشورِجان ، دست هایت در دست های اساطیر. پشتت به پاکبازی   دُردانه های  اهریمن  کُش ات  گرم !

*             *            *             *

ای میراث داران اقتدار ایران ؛ 

ای ازخود گذشتگان وازخون ،

موطِن ومهد به  هدایت وهمّت ، عنایت ‌و ارادت ؛ رها کنیداز سراشیب  بدخواهی بی مایگان.

ای اَبَرمردمان نام وآوازه ساز ؛

 ای ارواح پاک ،

 ای تاریخ سازان روزهای پراُفت وخیز ،

دردها ودغدغه هاتان ،

 خلاصه بادا  در یک کلام ؛

 ایران عزیز  ،ایران عزیز، ایران عزیز!

  • مهشید مردمی